منُ زندگی کوفتیم

همین منی که جلوی تو اینجوریم و تو اینطور باهام رفتار میکنی...

بدون..

خیلیـــــــ گنده تر از توهاشو محل ســــــگـــــــ خودم نمیدم!

افتاد؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 11:9 نویسنده | مرمـر |

همیشه وضع بدتر از اینی که هستم میشه

 

+ینی این تازه جای خوب زندگیته...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 11:7 نویسنده | مرمـر |

طعم خون می آید در دهانت . به خودت که می آیی ، میبینی ساعت هاست که داری لب هایت را گاز میگیری ...

بی آنکه حتی متوجه درد و کنده شدن پوسته های نازک رویشان باشی!

ساعت را نگاه میکنی ، دیر است ! اشک هایت را پاک میکنی ، چشم هایت میسوزد .

باید یک روز بروی پیش دکتر لعنتی و ببینی عینک لازم داری یا نه . نور مانیتور را هم باید کم کنی .

هان! کمی هم باید صاف تر بنشینی ... باز طعم خون می آید ، خودت را در آینه ی کوچک نگاه میکنی و زخم های لب هایت را با دقت وارسی میکنی ، خیلی هم بد نیست . زود خوب خواهد شد ...

به خودت تشر میزنی ، بلند شو دیگر !! میخواهی ، نمیشود !

همیشه چیزی که میخواهی نمیشود و چیزی که نمیخواهی میشود !

حالا هم دارد دیر میشود ؛ یعنی شده ! اما نه خیلی ... باز غر میزنی و اخم میکنی .

ساعت تیک تاک راه انداخته در سرت و تو اخم کرده ای . اما باز نمیشود ! و باز طعم خون می آید ؛ اما دیگر خون از لب هایت نیست ؛ ذهنت دارد خون ریزی میکند باز ...

بلند می شوی ،چای میریزی اما سرد نمیشود ! اَه باز هم نمیشود ...

چای را سر میکشی ؛ راستی ، چرا دیرت شده بود ؟! باز هم یادت رفت !!

چای تمام میشود و دیگر طعم خون نمی آید ، تلخ است . هان ! دیرت شده بود ...

اخم کردی و ساعت را نگاه میکنی ، بلاخره آمد ... حالا وقت مُردن است !

تو آماده ای و تمام کار های لازم را کرده ای ؛ همه چیز هم داری برای یک مردن لذتبخش !

نا امیدی ، ترس ، خستگی ، درد ، قلب شکسته ... لیستت را باز یادت رفته، اما خب همین ها هم کافیست ! ساعت را نگاه میکنی . طبق معمول پوست لبَت را میکَنی و خون می آید ...

حالا آماده ای ، بعد از اینهمه دیر کردن ، حالا وقتش شده ... چشم هایت را میبندی ، دست هایت را مشت میکنی ، قدمت را برمیداری و ... یادت نرفته بود که همیشه نمیشود ؟؟ هوم ؟ !


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 11:4 نویسنده | مرمـر |

بهم یاد دادن که همیشه لال باشم یاد گرفتم که سیر میمونم اگه بخورم حرفامو...

+من تو روزام میمیرم زنده میشم هرشب ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:42 نویسنده | مرمـر |

اینه دیگه خیلی وقته که برام مهم نیس کی به کیه کی زیر کیه....

چشم چپ سگ استاد پناهی..

. خوبه یا پیپ انیشتین....

یا سیبیلای نیچه....

کافکا بخونم یا صادق هدایت...

قورباقمو قورت بدم یا بغضو؟

یا چطور شد پنیرمو دزد برد..

آروم اشک بریزم یا سرمشقم بذارم شعرای پینک فلویدو...

ولی خیلی خسته تر از این خرفام...

گمشو


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:40 نویسنده | مرمـر |

 من بآ تنهایی 



تو با چه تن هاییی ......


هویی یارو

ازتوگنده تراش دل منوشیکوندن 

تو دیگه شاخ نشو خواهشا 

+بسه بسه بسه 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:35 نویسنده | مرمـر |

 تو راحت حرفامو بالا میاری 

من سخت بغضمو قورت میدم ...

+سگ تو روحت زندگی 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:32 نویسنده | مرمـر |

 اصن اعصابم خورده بدجور 

حوصله هیشکی حتی خودمو ندارم 

دیروز روزی بسی مزخرف بود 

زودتر این عید بیاد بگذره شاید تونست حال وهوامو عوض کنه 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:28 نویسنده | مرمـر |


هیچوقت محتاچ شب بخیر کسی نباش که همزمان به چند نفر ارسال میشه


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:44 نویسنده | مرمـر |

 نمی خوام بعد از مردنم یه دقیقه سکوت کنید برام 

الان که زبونتون نیش دارید

خفه شید


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:42 نویسنده | مرمـر |

 ارادت بعضیعا به گوه خوریی ستودنی است 

دکتر بهشون تجویز کرده فقط گوه بخورن 

تند تند 

صبح شب شب روز

بســــه دیگه 

 

من نگران سلامتیت هستما 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:35 نویسنده | مرمـر |

ـمیـפֿــواهَم ـچهارشَنبــہ ـسورے راه بِندازَمـــ..

وَلــے اینبــار با آتَشــے کــہ تـــو بهـ جـانَم اَنداختــے

+سر به سرم نزار این روزا بی حوصله تر از اون روزام که باهات کنار بیام ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:27 نویسنده | مرمـر |

شب بود، ابر می غرید

و باران شوری را ، فرو می فرستاد

و من چه ساده می خواستم همه چیز را به سیلابی خروشان بسپارم.

خاطرات ، دردها ، تلخی و شیرینی ها ، حتی تو را!

در این پندار بودم که به ناگاه...

اشک هایم پایان یافتند!!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:25 نویسنده | مرمـر |

بعضی وقتها

چنان کیشت می کنند

؛ که سالــتهای سال مات می مانی


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:24 نویسنده | مرمـر |

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من به باران بی امان بگو

: دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

+از اونجا شروع شد که دلی درمیان نبود


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:22 نویسنده | مرمـر |

 بادتو میخوابونم

وایســآ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:21 نویسنده | مرمـر |

 رفقا من بیشتر یه مشت اشیا هســـتن.....

+خودت تا تهشو بخون 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:17 نویسنده | مرمـر |

دیر زمانی بود که خرگوش ، سایه گوش هایش را می نگریست

و آنان را شاخ می پنداشت! عاقبت هوای قدرت بر بینی اش فتاد

و عنان به دست خیال خامش سپرد و با شاخ های خیالی اش به جنگ گرگ شتافت

و ....

هیچ دیر به خامی خیالش آگاهی یافت.

+دیرزمانسیت نخوابیدم ..


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:15 نویسنده | مرمـر |

آن چیز که از خیال خویش برای خود می آفرینید

یا می پندارید همان نباشد که هست و دیگران می دانند.

+کاملا بهش رسیدم ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:13 نویسنده | مرمـر |

 تنها به دنیا میایی

تنها هم از دنیا میایی

بقیه ش همش قرطی بازیه 

زیاد درگیرش نشو ....!!!

+ینی این استعدادی که من تو ریدن دارم اگه یه دهمشو تو درسام به کار میبردم الان یه عالمه کهکشان دیگه هم کشف کرده بودم


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:4 نویسنده | مرمـر |

در آینده ای نه چندان دور:

. انیستیتو زیبایی پسران مامانی .

برداشتن ابرو ، رنگ گردن مو ، تاتوی ابرو ، ناخن مصنوعی ، مژه مصنوعی ، بد انداختن صورت .

با مدیریت : جناب ابرو قشنگ

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:58 نویسنده | مرمـر |

 باید خیلی اعصاب داشته باشی که تو یه باغ وحش زندگی کنی وهیچی نگی 

میرم از پیش یه مشت حیون...

تمام حساتون از زیرنافتون سرچشمه میگیره تا از قلب

+اوووووف میشد ارپیجی داشتم میفتادم رو مدرسه مون باهاش؟؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:53 نویسنده | مرمـر |

 یه سری هستن بزرگن ولی خودشونو تو ایینه مقعر نگاه میکنن

یه سری هم هستن کوچیکن فقط پیش دیگرون خودشو تو ایینه ی محدب نگاه میکنن

اون چیزی که دنبالش میگردی جایی که نباید باشه دنبالش بگرد 

پیدا میشه ...کوربشم دروغ بگَم ...

+چه سوژه هایی تو شهـــــر افریدی خدا....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:47 نویسنده | مرمـر |

من نه بابام قلیون کشید ، نه خودم

ما افسوس برای این قلیون.

شده وسیله ای برای پر کردن عقده های خود کم بینی و خود کوچک بینی یه سری جوجه رنگی.

+همش ادا ...گاییدیمون بابا ....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:45 نویسنده | مرمـر |

 تمام شهر شده پراز پسرای دختر نما ..

پرا ز نامردا ..

کسایی که طاقت مردونگی رو ندارن 

 

ومن هم چنان در این شهر سیاه وبا ادمایی بد بو دارم زندگیمو میگذرونم..!!

+از این لحاظ خوشم میاد فرق دارم مث حیونا خودمو درست نمی کنم برم بیرون..


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:41 نویسنده | مرمـر |

 جمعش کن این ادا اطفالاتو

هم خودتو کشتی هم مارو 

+سگ تو روحت عوضی این اداها چیه ؟با ژست کسی نرفته بالا که توم بری 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:37 نویسنده | مرمـر |

 یه چیز بگم ...

نـــه 

باشه نمیگم....

نگـــــو به درک 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 9:18 نویسنده | مرمـر |

گرگها همیشه زوزه نمیكشند ...

گاهی هم می گویند : دوستت دارم ...

و زودتر از آنكه بفهمی بره ای ...

میدرند خاطراتت را ...

و تو میمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته ... !!!

+والا شما زدین رو دست هرچی حیونه .....

گرگ روبه شما ترجیح میدم قاطی بعضی هاتون جا خاک لجنه به گمونم ...!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 19:10 نویسنده | مرمـر |

انقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛

از خــــودش .. از عشـــق

کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ بستــه ام

! آهــــای !!! روی احســاســم پــا نگذاریــد

لیـــز می خوریــد

+تحقیرت نمی کنم ...کافی نیست فقط تفریقت می کنم...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:20 نویسنده | مرمـر |

وقتـــــی به عقب بر میگردی ؛ متوجه میشی که جــــــای بعضیا ،

الان که تو زندگیت خالــــــی نیست

هیـــــچ …

اون موقعشم زیـــــــــــادی بوده … !!

 


+باورکن خیلی حرفه .وفادار دستای که لمسش نکردی باشی ....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت | 10:15 نویسنده | مرمـر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد