منُ زندگی کوفتیم

عشق یعنی برهنگی دو (احساس پاک) ، نه برهنگی تن !

+درمورد اون جنگ جهانی سوم باید بگم خیلی بد بود تو این همه سال عمرم اصن هم چین حسی نداشتم پاهم می لرزید واقعا داشت خفه م میکرد مرگ خیلی باحاله همش میاد تو حوالی من یه دستی به حال وروزم میکشه میــــــرِه رفیق فابریکم من مـــــرگ هـــــه!!!!

+من باتنها باخودم حال میکنم شما هم  به من ربطی ندارید !!!!تنهایی بهتره خیلیم باحاله اصن!!!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت | 10:41 نویسنده | مرمـر |

فـــآפِـشِــﮧ بـــوבَלּ بــِـﮧ تــَـלּ فــُــروشــے نــیـωــتـــــ

بــِـﮧ فـُــروפֿــتـَـלּِ פֿــآطـِـرآتـــِـــ قـَـבیــمــے بــِـﮧ بــَـہآنـِـﮧےِ وُروבِ یــِڪــــ تــــــآزِهـ وآرِב اَωــتـــــ ...

 

 

   

 

تـــــو آبــِـωــتـَـלּ פَـوآבِثــے شـُـבِهـ اے ڪِـﮧ פَـقـَـتـــــ نـَـبــوב

وَ مـَـלּ اَمــــــآ آبــِـωــتـَـלּِ چـــیـزے هـَـωـــتـَـمـ ـــــ ڪِـﮧ اَگـــَـر مـُــتـِـوَلــِـב شـَــوَב

تـــــو رآ بــِﮧ آتـَـشــ פֿــوآهـَــב ڪِشـــیـב پــَـωــ اَز ایـــלּ ڪُوבَڪـــِـ پـــآ بـــِﮧ مــــــآهـ بــِــتـَـرωــــ

چـــیـزے بــِﮧ تــَـوَلــُבَشـ نـَـمــآنــבِهـ اَωـــتــــــ!

 

بــُـوבَمــــ בیـבَمـــ بــآ בیــگــَــرے شــآב تــَرے میـرَومــــ ...

به همین راحتـــــــــــــــــــــــــــی 

 

مُـہمــ نیســتــــ مــَرב بـآشے یـآ زَלּ وَقــتے تــَלּ بــِבهے، בِلــ نـَבهے فــآحـِشــِہ اے

 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت | 8:51 نویسنده | مرمـر |

وقتي خاطره هاي آدم زياد مي شه....

ديوار اتاقش پر عكس مي شه....

اما هميشه دلت واسه اوني تنگ مي شه....

كه نمي توني عكس شو به ديوار بزني...

+یه بار با خودم رفتم تو فکر یه غریبه بیاد اینجا اینارو بخونه چه فکری می کنه باخودش .....هیچی بهخ این نتیجه رسیدم که بیخیال دیگران اصن !!!بزار هرچی دوس دارن فکر کنن!!!من خیلی قضاوت شدم ازقضاوت شدن هم دیگه نمی ترسم اگه میترسدم نمی نوشتم ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت | 8:26 نویسنده | مرمـر |

 

چه زیبا! گفتم دوستت دارم !

چه صادقانه پذیرفتی!

چه فریبنده !

آغوشم برایت باز شد !

چه ابلهانه!

با تو خوش بودم !

چه كودكانه !

همه چیزم شدی !

چه زود !

به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !

چه ناجوانمردانه !

نیازمندت شدم !

چه حقیرانه!

واژه غریبه خداحافظی به من آمد!

چه بیرحمانه!

من سوختم

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت | 8:22 نویسنده | مرمـر |

 دست ازپاخطاکنی تعویض میشوی...

همین حوالی کسی شبیه به توست...

این است پیام عشقهای امروزی..

.

+اونایی که عشقو میفهمن عذاب میکشن اونایی که نـــه فقط عذاب میدن  


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت | 8:15 نویسنده | مرمـر |

 +بخاطر درسا ویه مسائل دیگه زیاد نمی تونم اپ کنـــــم

تواین مدت خیلی چیزا شد .....دیگه دست ودلمم به نوشتن تو دفترخاطراتمم زیاد نمیره 

ازخود سانسوری ازاینکه خودتو بخوری بیزارم اینجا هم دربعضی مواقع اینکارو می کنم ولــــی دفتر خاطراتم نه اصلا 

تودفترخاراتم با تمام احساسم می نویسم حالا بخواد خوب باشه بخواد بد 

البته بد وخوب مطلقی وجود نداره وهمه چی نسبیه 

شاید به چیزی که الان فکر میکنید خوبه دراینده بفهمید چقدر براتون مضر و بد بوده 

درکل خودم که اینطوریم 

اوضاع احوال مدرسه هم میگذره ....خیلی سخت گیری می کنن بهمون ووومن که اصلا به صلابه کشیده شدم 

ولــــی صد درصد سال دیگه اگه خدابخواد مدرسه مو عوض می کنم

بچه ها میگن نوری نسب (مدیرمونه خانومی کاملا خشک جدی وباجذبه که همه به ویژه من ازش میترسن)پرونده تو نمی ده 

مگــه میتونه هم چین پروندمو بگیرم که در دهنش باز بمونه 

باخیلیا لج کرده وپرونده شو نو نداده مثلا فاطمه می گفت من کارم  رسید به گریه زار ولی پرونده مو نداد یا خیلیا دیگه رو دیدم که هــــی دارن دوندگی می کنن پرونده شونو از مدرسه بگیرن وچقدرهم مینالن از دست نوری نسب 

به هرحال ولی من میگیرم نمیزارم اینده م تباه بشه دلم نمیخواد دیگه این مدرسه باشم میرم معلم من فقط به خاطر خانوم قنبری اومدم این مدرسه فدای سرم مگه خانوم قنبریمدرسه های دیگه نمیره میرم یه مدرسه دیگه که اونم درس بده 

رحیمیان رو هیچ وقت حلال نمی کنم ینی حقمو ازش میگیرم یه کاری می کنم که دهنش سه اینچ باز بمونه خیلی کار بدی کرد خیلی یعنی حق هم چین کاری نداره  اشک منو جلوی اون همه ادم در اورد منی که تا حالا هیچ کدوم دوستام اشکاموندیدن اول میخواستم برم دفتر بگم مدیر که داره چیکار میکنه ولی بچه ها متقاعدم کردن که این رحیمیا ن خیلی ادم بیشعوری و اگه بری دفتر فقط باتو لج میکنه راستم میگن مدیرکه نمیاد معلمو خودشوکوچیک کنه به خاطریه دانش اموز تازه وارد

منم نرفتم تاخودمو خراب نکنم یعنی ازحقم گذشتم حقی که کسی که نشسته اون بالا پایمال کردش منظورم رحیمانه رحمییان معلم زبان فارسی وادبیات فارسیمونه خدابخــــیربگذرونه امسالو 

میخواستم سرکلاس ازش یه عکس بگیرم وبزارم تو وبم نشدحالا شایدگرفتم 

شمارشم گیربیارم پخش پخشش می کنم 

کاش میشدیه کاری کردکه دیگه سرکلاس مانیاد یا یه کاری که کلا ازمعلمی برکناربشه 

ها راستی میگن رحمیمیان حامله نمیشه نمی خوام توکارخدا دخالت کنم ولی به نظرم خدایه چی دونسته بچه نداده بهش اخه خیلی سگــــــــــــه 

معلم بدیه واقعا ریده تو دهن من اصن یه وضیعه ....!!!!!

با نداهم خِِِِـــــیلی  کاربدی کرد عوضــــی!!!هرچی فوش نسارت کنم کمــــه!!!

بیچاره ندابه خاطر اون افلیج چقدرگریه کرد .....(پاهاشوکج موج میزاره راه میره رحیمیان )

با سپیده دعواکردم اون شروع کرد خودشو انداخت وسطوفوش داد من ازدعوا بیزارم اگه ببینم دعواشده جایی تمومش می کنم یا پادرمیونی می کنم ببینم میخواد دعوابشه پامیشم میرم ببینم دارن دعوا می کنن جداشون می کنم هرچند اگه خودممم کتک بخورم هرجا کلن ببینم بوی دعوامیاد بیخیال میشم ولـــی سپیده خودش  میخارید چیزش !!!

فرداشم وقتی اومد مدرسه دیدم زیر چشاش پف کرده ودپرسدپرسه 

بعد فهمیدم گوشیشو دزدین تو بازار ازش

کلی گریه کرده بود بخاطر گوشیش شب تاصبح بیدارمونده بود 

ایشالله که پیدامیشه ....

به قول سارا گوشی مقدسه من به گوشیم خیلی وابستم خعععععععععلی اصن یه وضیعه 

تازگیا خعععععععععععلی ولخرجی می کنم خعععععععععلی اصن یه وضیعه

همش میرم مغازه این واون میخرم واس خودم صفا سیتی راه میندازما .......

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت | 7:3 نویسنده | مرمـر |

 گیرم که باخته ام ... 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت | 16:1 نویسنده | مرمـر |

 

 

 

 سلام فاحشه!
هان!؟ تعجب کردی!؟ میدانم در کسوت  آبرومندان ، اندیشیدن به تو رسم ، و گفتن از تو ننگ است ! اما میخواهم برایت بنویسم .
شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان ! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام !
از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟ تن در برابر نان ننگ است. بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
شنیده ام روزه میگیری، غسل میکنی، نماز میخوانی، چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری، رمضان بعد از افطار کار می کنی، محرم تعطیلی ! من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم، غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم، پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نکنم! فاحشه… دعایم کن


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:53 نویسنده | مرمـر |

شاید آرام تــر می شدم

فقــط و فقـــط…

اگر می فهمیدی ،

حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی نوشته نشده اند !!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:49 نویسنده | مرمـر |

کاش می دانستم…

چه کسی این سرنوشت را برایم بافت…

آنوقت به او میگفتم…

آنقدر تنگ بافته ای…

که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم…!!!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:29 نویسنده | مرمـر |

 دل درد گرفته ام .....

از بس فنجان های قهوه را سرکشیده ام ...

                         و تو ...

تهِ هیچ کدام نبودی !

 

خیلی در ا رو زدم ولـــــــــی ...

 

خدایا خودت شاهدی که دست رو احدی دراز نکردم و فقط از خودت کمک خواستم 

 

 

خودت کمکم کن.....

 یه ذهن اروم میخوام 

با این دل طوفان زده به زورمیتونم به درسام برسم

فقط همین مونده بندازنم بیرون ودیگه غذا ندن بهم 

به درکـــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

هـــآ جـــر خانم یه روز میفهمی بالاخره که ...

مامان وبابام.....

هیچی ....

در حق من مادری وپدری نکردین 

همیـــــن

توم هــــــِ حرص شهریار و رضا زاده و.....بزن 

ملیــــکا 

دو روز دیگه تو می بینم 

یادته جونت زیر  دستای من بود

ولی ببخشیدمت 

هنذفریمو گیر میارم اصن یکی دیگه میخرم....

تنها امیدم شده درس خوندنم 

همیـــن

اینده شاهرخم دیدنه ها....

همتونو می بینم 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت | 14:46 نویسنده | مرمـر |

سلام ای ناله بارون

سلام ای چشمای گریون

سلام روزهای تلخ

هنوزم دوسش دارم

سلام ای بفض تو سینه

سلام ای اه آیینه

سلام شب های دل کندن

هنوز هم دوستش دارم

 

جنگ جهانی سومم شروع شد ...

منتظر بدتر از اینهاشم هستم 

مریم امیدوارم حلالم کنـــِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت | 14:29 نویسنده | مرمـر |

 

 

باخیال توبسربردن اگر هست گناه ، باخبرباش که من غرق گناهم هرشب!

 

 

 

مواظب افکار خود باشید ، چون همان میشوید که فکر میکنید . (( آنتونی رابینز ))


+چـــی فکــر میکردم چــــی شد...!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت | 20:3 نویسنده | مرمـر |

 روزگار عــــوضـــت نکـــــرده .....

گـــردنت رو رگ به رگـــ نکرده

ادمــــا تغییـــــرت ندادن 

با شک وتـــــردیــــد زندگــــی نکردی

دندونات از ناراحـتی به هم ســـاییده نشدند...

 

بفهمـــــی من چی میگم ....


+یه خوابی دیدم معنیش میشه به گا...رفتن دهن من ...خداکنه که اینطورنشه فقط 

+با یکی داشتم درد و دل میکردم گفت "مریم من جات بودم تا حالا 30 بار خودکشی کرده بودم"

+دارم این روزا سفت سفت میشم چون روزای سختی رو دارم پشت سر میذارم 

+امیدوارم محرم بتونه یه ذره اتیش دلمو با اشکاش خاموش کنه

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت | 8:9 نویسنده | مرمـر |

 ببین دوست من ....

ادما با کوچیک کردن دیگرون 

هیچ وقت بزرگ نشدن 

کوچیکی سعی کن خودتو نشون بدی 

نه اینکه با حسادت دیگرونو کوچیک کنی

+این با زبون خوشم بود

+این مامانم بعد رفته رواعصابم !!اصن یه وضیععععه...خخخخخ

+امروز دعوا بود تومدرسه ...اصن یه وضععععی ...نیلو وندا باما بودن پریسا واسما با ریاضیا ...حالا یه جلسه با مامان اینا مدرسمون افتاد 

+پریسا با این کارت واقعا ازت بدم اومد...!!!

+یه  ادمای ازخود راضی می بینم دور و ورم دلم میخواد روشون عووووق بزنم...!!!

+دیگه از هیچی نمی ترسم ..

+اب از سرم گذشته چون دیگه چیزی برای از دست رفتن وجود نداره...

+سبک خود ازاریم هم بعد رواعصابمه ...یعنی پیله کرده بهم ولمم نمیکنه ..اه

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت | 23:4 نویسنده | مرمـر |

خیلیا پایِ معرفتِ خودشون وایسادن

 

نه خوبیِ شما !

 

دلت که صاف باشه...

منتظر باش ،

دهنت هم حتما صاف میشه

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت | 10:25 نویسنده | مرمـر |

شدم مثل یه آدمی که

دردو دلش رو تو یه جمعی گفته

حضار بعد از کلی خنده گفتن

خیلی خوب بود این یکی رو نشنیده بودیم

 

نه نام ......

نه چهره......

نه اثر انگشت....

آدم ها را از طرز آه کشیدنشان بشناسید

 

همین که میام به خودم بگم

همه چیز آرومه ....

من چقدر خوشحالم ....

یه حس درونی بهم میگه غلط اضافی نکن


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت | 21:1 نویسنده | مرمـر |

از تنهایی خودمان را میچسبانیم به یکدیگر و اسمش را میگذاریم عشق

به علت فوت صداقت و وفـــــا عاشقی تعطیل ....

دل یخیم عالمی داره ها ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت | 20:57 نویسنده | مرمـر |

من یک دخترم ...

نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن ...

اگر بخواهم تمام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشید..

.

یه جسم پانزده شانزده ساله ....

باتفکر نوزده بیست ساله 

همراه با با یه روح چهل پنجاه ساله ...

هستم

هنوز نسل ادمای داغون منقرض نشده ...

 

 

من ....غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام که ...

هروقت دلت خواست خردش کنی غروره من اگر بشکند

با تیکه هایش شاهرگ زندگی تو را نیز خواهد زد

+گفتم بگم نگن چرا ساکتـــــی؟

+ساکت که بمانی میرود به حساب جواب نداشتنت عمرا اگر بفهمد داری جان میکنی تا احترامشان را نگه داری...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت | 20:30 نویسنده | مرمـر |

نجارها هم کور شده اند...

هنوز هم تخت دونفره میسازند نمیبینند همه تنهاییم...!!

حتی آنهایی که دو نفره میخوابند...!!!

+دنیا به هیشکی وفا نداره ....هییییییی


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت | 20:19 نویسنده | مرمـر |

شکرگزار خوبــــــــــــــی نبودم

ولی دیگه ناشکـــر م نبودم 

 

+هیچی رونمیشه فراموش کرد فقط عادت میکنیم به نبودنش ، نداشتنش 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت | 23:19 نویسنده | مرمـر |

اي کـــاش هـمـان آدمـهـايـي کـه نـوشتـه‌هايـم را مي‌دزدنـد

 

و حـرفهـايـم را به نـام خـودشـان مي‌زننـد

 

گـوشـه‌اي از دردهـايـم را هـم بـدزدنـد

 

و بـه نـام خـودشـان بــزنــنــد !!

+همش میگم خودکشی بده بده اما کسی نفهمید ته دلم دوست دارم خودم گردنمو بزنم ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 5 آبان 1391برچسب:,ساعت | 13:38 نویسنده | مرمـر |

 هوی فلک زندگی هرچیزی که هستی 

منو باگوسفند اشتباه گرفتیا ...

امروز روزقربان هست 

ولی منو قربونی نکن !!!

+تا اینجا که ابان خوب نبوده واسم خخخخ


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 5 آبان 1391برچسب:,ساعت | 9:14 نویسنده | مرمـر |

 توزندگی بـــاید پا روخیلی چیزا بزاری


امـــآ نمی دونم کی پاشو گذاشته رومن نمیذاره زندگیمو کنم 

نگو این همه غم غصه من خیلیم سرخوشم خیلی 

به زندگی ابکیم الکی امید دارم ....امید واهی

ته ش هیچی نیست

ولی یهروز میاد مجبوربشم تمام پل های روبه رو پشت سرمو خراب کنم

خیلی نزدیکه 

بدیش اینه که دردا منو بزرگ کردن وگرنه اطرافیان ......

تف ...به این چیزی که من دارم میگذرونم اسمش زندگی نیست 

ما که زندگی نکردیم زندگی مارو کرد


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 5 آبان 1391برچسب:,ساعت | 9:1 نویسنده | مرمـر |

اگر سُڪوت ڪردم بـہ روے ِ زندگے ،بـہ پاے ِ خوب بودنـم نگُـذار✧

✧روزگـار بـا ضََربـہ هـایـش مـَرا لـال ڪَرده . . .✧

✧فقـط گـَہگـاهے لَبخند میزنـَم ڪہ بدانـَد هَنوز هـَم مـُقاومَم براے ِضَربـہ هایـ بعدیش✧


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:15 نویسنده | مرمـر |

هـرگـز چـشـمـانـت را از آسـمـان بـر نــבار

آنـجـایـے کـه خـבا زنـבگـے مـی کـنـב...

آنـقـבر بـﮧ آسـمـان چـشـم بـבوز

تـا خـבا را بـبـیـنـے سـرت را بـالـا بـگـیـر شک نـکـن ...

خـבا خـودش را از تـو

پـنـهـآن نـمـے کـنـב او בیـבنـے تـریـن اسـت

 

خدایا خواستم بگم تنهایم

ولی نگاه خندانت شرمگینم کرد

کی بهترازتو 

 

 

+تنها سنگ صبورم خـــدا...اگه زندگی میکنم فقط واس اونه هرجندخیلی روسیاهشم...

 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:3 نویسنده | مرمـر |

 

 

گـــآهـ ـے آنقَـ ـدر دلتَـ ـنگـ ـَشـ مـے شَوے

کـــ ه دلَـ ـت مـ ـے خوآهَـ ـد اورآ ببینـ ـے

حَتـــی اگـ ـَر شُـ ـدهـ بآیکـــ غَــــریبـ ـه

Len again

+کاش دلتنگی هام به پایان می رسید ..نمی دونم چی میخواد ازمن ؟

+شما بایه ادم اشغال حسود دروغگو نمک نشناس چیکارمیکنن؟

+بایدبرم دندونم درست کنم ...شکست


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,ساعت | 14:57 نویسنده | مرمـر |

 همـــــــــــــــــــه چــــــی میگـــــذره 

امآ

مهم اینه 

 

 

 

"بــــه چه قیمتـــــی؟؟؟"

 

+ازدست جمیعا خونوادم امروز ازشدت ناراحتی یه لحظه قلبم گرفت....

+میخوام ازملیکا یه پل بسازم برای خودم ...توفکرشم

+(م) برای تونمی نویسم ...توارزش نداری یه اشغالی همین.


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,ساعت | 14:19 نویسنده | مرمـر |