منُ زندگی کوفتیم |
||
انگار که سرنگی درونم باشد و رمقم را ذره ذره می کشد... می کشد و من مثل همیشه تاب نگاه کردن ندارم... دست و پا نمی زنم.نمی خواهم دردش بیشتر شود چشمانم را با فشار بسته ام گاهی هم چانه ام میلرزد. انتظار می کشم که سرنگ پر شود و این درد لعنتی تمام شود می دانم بلاخره تمام می شود... ترسم از این است که سرنگ پر شود و دیگر چیزی از من باقی نمانده باشد نظرات شما عزیزان: برچسبها:
+
تاریخ | جمعه 29 دی 1391برچسب:, ساعت | 21:6 نویسنده | مرمـر
|