دستورمقصود

منُ زندگی کوفتیم

انگار که سرنگی درونم باشد و رمقم را ذره ذره می کشد...

می کشد و من مثل همیشه تاب نگاه کردن ندارم...

دست و پا نمی زنم.نمی خواهم دردش بیشتر شود چشمانم را با فشار بسته ام گاهی هم چانه ام میلرزد.

انتظار می کشم که سرنگ پر شود و این درد لعنتی تمام شود می دانم بلاخره تمام می شود...

ترسم از این است که سرنگ پر شود و دیگر چیزی از من باقی نمانده باشد

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت | 21:6 نویسنده | مرمـر |